افراسیاب پادشاه تورانیان به ایران حمله كرده بود. ایرانیان همه ناراحت و غمگین بودند.
افراسیاب در تخت شاهی اش نشسته بود كه یكی از خدمتكارنش آمد و به افراسیاب گفت من فكری دارم تا مرز ایران و توران مشخص شود : یكی از ایرانیان تیری پرتاب می كند تیر هرجا كه نشست آنجا مرز ایران و توران ...