تو یه جنگل دور، یه تمساح كوچولو بود كه همیشه در حال گریه كردن بود. تمساح كوچولو دلیلی برای گریه نداشت اما اشكهاش بند نمی اومد. تمساح تصمیم گرفت بره پیش دكتر حیوونا تا یه دارویی بگیره تا اشكهاش بند بیاد اما..
خاله نوشی تو این قصه از ماجرای تمساح غمگینی میگه كه شادیش رو گم كرده. اون برای بند اومدن اشكهاش، به سراغ دكتر حیوونا میره و توی راه با حیوونای مختلفی آشنا میشه . حیوونایی كه هركدوم مشكلی دارن اما ...