خانوم بُزی از صبح تا شب توی مزرعهی كوچیكش كار میكرد و شبها هم همیشه خواب مزرعه رو میدید.
یه روز خرگوش كوچولو از راه رسید و با خانوم بزی سلام و احوالپرسی كرد و گفت: «من هم دلم میخواد یه مزرعه داشته باشم، با یه عالمه هندونه». خانوم بزی یه هندونه به خرگوش داد و گفت: «بفرما این هم یه ...