حاتم اسبی بادپا داشت كه هیچ اسبی به گرد پاش نمی رسید. اسب نگو بگو برق و باد. هم مركب بی مانندی بود و هم بسیار امن بود و بارها و بارها سوارش رو از خطر نجات داده بود.
روزگار گذشت و گذشت تا آوازه ی اسب حاتم به گوش پادشاه روم رسید. پادشاه از بخشندگی حاتم بسیار شنیده بود. با خودش فكر كرد. مگر نه این كه حاتم در بخشندگی و دست و دل بازی همتا نداره؛ پس من می خواهم او ...