آقا موشه نجار بود. او بهترین نجار جنگل بود.
یك روز موشی رفت تا با دوستانش بازی كند. ولی كفش سنجاب كوچولو پاره شده بود و آن ها نمی توانستند با هم بازی كنند. موشی فكری كرد و گفت: پدر من خیلی كارها بلده. اون یه نجاره. اون هر كاری رو بلده ...