به «ماهی كوچولو» در دریاچه خیلی خوش میگذشت.
یه روز ماهی كوچولو به مادرش گفت: «راستش دیگه دلم نمیخواد اینجا باشم. میخوام پیش كلاغها و پرندهها زندگی كنم.» مادرش از حرفهای او خندهاش گرفت... .