سیاه، گربه ی ملوس و بازیگوشی بود. اما هیچ بچه گربه ای نبود كه با او دوست شود.
یك روز باران آمد و همه جا پر از آب شد. او به یك چاله رسید و یك بچه گربه را دید كه در چاله افتاده ...