دخترك «جزیره ی شادی»، شبها و روزها سفر میكنه تا بتونه به شادی برسه. اون می خواد به افق برسه. ولی نمی دونه چقدر تا افق مونده. دخترك سوار یه قایقه و گرفتار باد و توفان شده. انگار دنیا تموم شده و اون نمی دونه به كدوم سمت باید بره.
دخترك از خودش می پرسه : از كدوم راه باید برم ولی كسی نیست كه بهش جواب بده مجری: اما یه روز همه ی سر و صداها می خوابه و سكوت همه جا رو پر می كنه. انگار توی سكوت اون به یه چیزهایی می رسه. از دل این ...