كریم داشت به كلاس اول می رفت. ولی خیلی خیلی بازیگوش بود.
او از مدرسه رفتن خوشش نمی آمد. یك روز به خودش گفت: من دیگه مدرسه نمی رم. دیگه خسته شدم. خورشید خانوم صدای كریم را شنید ...