روباه دید كه دیگر كسی در جنگل گولش را نمی خورد. برای همین راهش را كشید و از جنگل رفت.
او یك سنگ برداشت و رفت و در یك خانه را زد و گفت: من جایی برای خوابیدن ندارم. به من جا بدهید! آنها به او جا دادند و همه خوابیدند. او هم سنگش را برداشت و توی اجاق انداخت ...