پسر اصلاً دقت نمیكرد.
یك شب پدرش به او گفت كه از خویشاوندانش دعوت كند تا برای شام به خانهی آنها بیایند؛ ولی هنوز حرف پدر تمام نشده بود كه پسرك رفت و درِ همهی خانهها را زد و آنها را دعوت كرد!