ترانه درمورد لاكپشت و بیكلام همین ترانه
روزی كنار رود در بین چند سنگ سنگی نشسته بود زیبا و رنگ رنگ تا دست من به آن سنگ قشنگ خورد پاهای كوچكی آن را كشید و برد دیدم كه تكه سنگ با آن دو دست و پا آهسته میخزید خاموش و بیصدا با ...