باغبان خیلی پیر شده بود، ولی همچنان با انرژی و امید كار میكرد.
یك روز پادشاه از كنار باغی عبور میكرد كه باغبان پیری را دید. از كار و تلاش پیرمرد تعجب كرد و با خود گفت: این پیرمرد، آفتابِ لب بام است؛ نمیدانم چرا اینقدر به خودش زحمت میدهد؟!