پدر این كوچولو به جبهه رفته و اون دلش برای بابا تنگ شده.
پدرم رفته به جنگ من از او بیخبرم چشمهایم به در است تا بیاید پدرم آمد آمد به شتاب بر در خانه نشست باز شد پنجرهها شیشهی خواب شكست پدرم را دیدم دیدم اما در خواب كه به سویم آمد با ...