توی دل خاك یك كرم كوچك با مادربزرگش زندگی می كرد و همیشه دوست داشت روی زمین و زیر آفتاب زندگی كند و هر چقدر كه مادر بزرگ برایش توضیح میداد كه دنیای بالا برای ما خطر دارد كرم كوچولو متوجه نمی شد كه نمی شد.
مادربزرگ به كرم كوچولو گفت كه یك روز كه بزرگتر شدی به تو اجازه میدم تا روی زمین بروی و روزی كه كرم كوچولو بزرگ شد، مادر بزرگ به قولش عمل كردو به او اجازه داد كه برود. كرم كوچولو كه حالا دیگه كوچولو ...