توی یك شهر قشنگ و روی شاخه درختی، گنجشكی لانه می ساخت و برای زندگی جدید جوجه هایش لانه را آماده می كرد. كم كم دو جوجه كوچولو سر از تخم در آوردند.
مامان گنجشكه هر روز برای جوجه ها غذا می آورد و بچه ها كم كم بزرگ شدند. فصل سرما نزدیك شد. برف روی زمین را پوشانده بود و پیدا كردن دانه و غذا خیلی سخت بود. بچه ها و مادر حسابی همه جا را جستجو كردند، ...