بالای درختی بلند دو تا كبوتر با هم زندگی می كردند. اسم مادر ،كبوتر خانم بود و دخترش به اسم سپید پر بود.
یك روز كبوتر خانوم به دختر كوچولوش گفت من باید دنبال غذا برم و تو باید تنها توی لانه بمانی و مراقب خودت باشی و كار خطرناكی هم نكنی. سپیدپر كمی بالهایش ر اتمیز كرد و بعد سراغ نقاشی رفت و سعی كرد نقاشی ...