علی كوچولو با پدر و مادرو پدر بزرگش، توی خانه كوچكی و با صفایی زندگی می كردند. علی كوچولو همیشه درحال بازی با پدربزرگش بود و او را خیلی دوست داشت.
یك روز علی كوچولو گل قرمز خوش بویی را كنار باغچه ایی توی كوچه دید و از آن به بعد تمام وقت یاد آن گل توی كوچه بود و دلش می خواست آن گل را برای پدربزرگش بیاورد ولی دوست نداشت گل را بچیند. داستان"یه ...