عمو برفی ایی بود كه همه با شروع شدن فصل سرما منتظر رسیدنش بودند اما یكسال عمو برفی نیامد كه نیامد.
بچه ها منتظر شدند و با نیامدن عمو برفی به دنبال او رفتند. یك شب مهتاب كوچولو كه از پنجره به بیرون نگاه میكرد، متوجه شد كه پیرمردی خمیده خمیده و آرام دارد راه می رود. مهتاب دقت كرد و دید كه عمو برفی ...