خانه مینا كوچولو نزدیك یك جنگل بود و هر روز مینا از پنجره خانه و ازحیاط به جنگل نگاه می كرد و پرنده ها و حیوانات را تماشا می كرد.
یك روز هیزم شكنی كه چراغ فانوس دستش بود به نزدیك خانه مینا اینها آمد و كمی آب خواست و پدر مینا هم او را برای خوردن ناهار دعوت كرد. پیرمرد فانوسی داشت كه موقع رفتن به مینا هدیه داد. تا اینكه شیشه ...