روزی از روزها حقیقتی بود. یك حقیقت كوچولو. یك حقیقت كوچولوی غمگین!
بچهها! هیچكس حقیقت رو جدّی نمیگرفت. اون چشمای آبی و درشتی داشت، ولی توی چشماش غم بود، چون مردم او رو جدّی نمی گرفتن. اونها حقیقت كوچولو رو با حقیقتهای دیگه توی یه صندوقچه زیر خاك دفن كردن... ...