یه روز یه كلاغه پشت پنجره نشسته بود. یه گردو هم توی منقارش بود. منم براش یه شعر نوشتم. آقای اردشیر منظم هم اون رو برای شما خوند. بشنوید!
یه گردو تو منقارمه دودور دادار كارمه با منقارم كار میكنم قاقار و قارقار میكنم از همهچی خبر دارم از همه سر در میآرم چه پرهای نرمی دارم چه قارقار گرمی دارم خودم رو خیلی دوست ...