ابر و باد با هم دیگه دوست بودند و باد همیشه ابر رو سوار كالسكه خودش می كرد و همه جا می چرخوند. ابر و باد به گل ها و گیاهان پژمرده می رسیدند و به همه آب می دادند.
ابر و باد به دشت سرسبزی رسیدند و ابر با دیدن این دشت تصمیم گرفت همانجا بماند و از باد هم خواست تا با او آنجا بماند، اما باد دوست نداشت كه در دشت بماند و كم كم بین آن دو جر و بحث پیشآمد و پس از مدتی ...