كنار یك خیابان شلوغ یك سطل آشغال بود كه همیشه مشغول تماشای مردم بخصوص بچه ها بود.
هر وقت هم حوصله اش سر می رفت با آجرهای دیوار روبه رو حرف می زد و از قدیم ها تعریف می كرد. یك روز سطل آشغال ناراحت بود و غمگین بود، چون یكی از پسرهای همان محله آشغالش را روی زمین می انداخت. داستان"مشكل ...