توی یك شهر شلوغ كه پر از ماشین بود، یك چراغ راهنمایی بود كه كارشو دوست نداشت و دلش می خواست یك ماشین بشه.
چراغ راهنمایی سر چهارراه با حسرت تاكسی ها رو نگاه می كرد و همیشه وقتی تاكسی ها به چهاراه می رسیدند چراغ را برایش سبز می كرد. یك شب چراغ راهنمایی خواب دید كه یك تاكسی شده و توی شهر می چرخد. داستان"مشكل ...