توی یك جنگل بزرگ، حیوانات به خوبی و خوشی با هم زندگی می كردند و هر موقع كسی به كمك احتیاج داشت به او كمك می كردند.
روزی خانم مرغه دور لونه اش می دوید و هی شعر می خوند و می گفت" قدقد قدا یه بچه دارم سفید و قشنگ بی سر و صدا". آقا میمونه از اون پرسید كه چه خبره این همه شلوغ می كنی و خانوم مرغه تخم سفید و قشنگش رو ...