آرام كوچولو آرزوهای زیادی داشت. یكی از این آرزو ها این بود كه یك شب روی پشت بام بخوابد.
اما پدر و مادر آرام هیچ وقت به او اجازه نمی دادند كه روی پشت بام برود. یك روز نامه ایی رسید كه می گفت چند روز دیگر دایی آرام به خانه آنها خواهد آمد. آرام خیلی خوشحال شد چون هر وقت دایی اش می آمد ...