مریم كوچولو با مامان و باباش توی یك شهر بزرگ زندگی می كردند. مریم خیلی به بزرگترها احترام می گذاشت و به همه كمك می كرد.
مریم یك روز با مادرش برای خرید نان رفت و بعداز اجازه از مادر برای دیدن عروسك های مغازه كنار نانوایی، رفت. كنار مغازه ،مریم پرنده كوچولویی را دید كه نمی توانست پرواز كند و بالش مجروح شده بود. داستان"مریم ...