چندروزی بود كه مادربزرگ به خونهی دخترش اومده بود. مادربزرگ دو تا نوهی خوب و باادب داشت؛ اسم یكیشون «سجاد» و اون یكی «مریم» بود. اون روز مادربزرگ چادر سفیدِ گُلگُلیش رو به كمرش بست و گلدونای خالی رو جابهجا میكرد كه... .
كودكان با شنیدن این داستان، هم یاد میگیرن كه «مهربونی كردن» خیلی خوبه، و هم اینكه هیچ وقت نباید به وسایل كسی بدون اجازه دست بزنن.