توی دهكده ایی یك پیرزنی به نام گل بانو آمده بود. گل بانو هر روز نان تازه می پخت و بوی خوب نان همه جا پخش می شد.
بچه های ده بوی نان تازه را شنیدند. گل بانو سر چشمه رفت و از زن های ده خواست تا شب برای كمك به او بیایند. زن ها تعجب كردند بخصوص اینكه باید بقچه ایی هم با خودشان می آوردند. داستان"مهمانی بزرگ" ...