نقاشی ایمان و بهار
شب بود. ماه وسط آسمون نشسته بود. بابای ایمان و بهار سركار بود. مامان و بچه ها داشتند میرفتند بخوابند كه صدای بلندی اومد. بچه ها ترسیده بودند بنابراین پریدند تو بغل مامان... بچه ها صدای قلب مامانشون ...