به یاد خدا
چند تا ملخ شكمو از یه بیبون دور اومده بودند به مزرعه... كفشدوزك كوچولو از سرو صدای ملخ ها میترسید و رفته بود زیر برگ ها.... اما همون موقع دوستش جیرجیرك كوچولو رو دید كه اونم مثل خودش ترسیده ...