پسر كوچولویی بود به نام امیرعلی كه خیلی مودب و خوب بود. فقط یه عادت بدی داشت و اونهم این بود كه صبر نداشت.
امیرعلی هر وقت كاری می خواست انجام بده عجله داشت و همش می گفت حوصله ام سر رفته. یك روز كه مادر بزرگ برای پختن عدس پلو نذری آمده بود در مورد محاصره لشگر امام حسین و آب نخوردن بچه ها داستانی تعریف ...