پرنده ای به نام هدهد در باغی در شهر كابل خانه داشت. پیرزنی در آن باغ زندگی می كرد كه به هدهد غذا می داد.
پیرزن روزی هدهد را دید و گفت كه این بچه هایی كه می بینی دارند برای گرفتن پرنده ها تله می گذراند. اما هدهد گفت كه من بسیار باهوشم و هرگز به دام نمی افتم. بچه ها ظهر كه شد به خانه هایشان رفتند. ...