یك روز آفتابی و قشنگ سبزه های كنار جاده صدای تلق و تلق مرد كشاورز را شنیدند. گاری پر از كیسه های گندم بود.
اما انگار گوشه یكی از كیسه ها خبری بود و سه گندم بازیگوش می خواستند هر طور شده از كیسه بیرون بیایند. سه گندم با خوشحالی از گاری پایین پریدند و را ه افتادند. گنجشكی دانه ها را دید و گفت به به چه ...