مجید با پدر ومادرش در یك روستا زندگی می كرد. پدر ومادر مجید كشاوز بودند.
مجید برای اولین بار قرار بود كه شب با پدرش برای آبیاری برود. اما چون خیلی خسته بود خوابش برد و نتوانست برای آبیاری به مزرعه برود. مجید خیلی ناراحت شد و از مادرش پرسید كه چرا او را بیدار نكرده است ...