پدرام و پیروز دو برادری بودند كه بیشتر وقتشان را با مادر بزرگ فخری می گذراندند.
مادر بزرگ مشغول خیاطی بود و می خواست برای نوه هایش دو تا پیرهن زیبا بدوزد. مادر بزرگ خسته شد و كنار چرخ خیاطی خوابش برد. گربه كوچولویی قرقره را برداشت و مشغول بازی شد، اما كم كم نخ های قرقره دور ...