سعید كوچولو پسر خوب و مهربانی بود فقط همیشه یادش می رفت اسباب بازی هایش را جمع كند.
یك روز كه سعید نقاشی كشیده و با اسباب بازی هایش بازی كرده بود طبق معمول همه چیز را وسط اتاق پخش كرد. مادر سعید از او خواست تا اتاقش را جمع كند اما سعید بی توجه به حرف های او به حیاط رفت وبه حرف ...