اون دور دورها یك جنگل سر سبز قشنگی بود كه حیوانات با آرامش كنار هم زندگی می كردند.
خاكستری سنجاب كوچكی بود كه هر روز بعد از خوردن صبحانه مشغول بازی و گردش در جنگل می شود. یك روز خاكستری دو پرنده ای را دید كه به تازگی به جنگل آمده بودند. اما پرنده اصرار داشت كه فقط خودش هست ...