خانم كلاغه با كلاغك در باغی زندگی می كردند.
كلاغك خیلی غرغرو بود. از اول صبح كه بیدار می شد شروع می كرد به ایراد گرفتن و غر زدن. از همه چیز ایراد می گرفت و نق می زد. یك نوك به صبحانه می زد و می گفت: سیر شدم. اصلا غذا نمی خورم. نمیام. نمی ...