پاییز بود. همه ی همسایه ها لانه های شان را تمیز كرده بودند.
یك روز خاله جیرجیرك، بقچه به دست بچه به بغل به باغچه آمد. ملخك، سنجاقك و خاله مورچه ریزه همه و همه خوشحال شده بودند. خاله مورچه ریزه گفت: اول بیا پیش من. جیرجیرك گفت: ببخشید من لانه ام خراب شده ...