ننه گلی حسابی كار كرده بود و خسته بود و نوه كوچولوی ننه گلی آروم و بی صدا كنار ننه رفت كه بخوابد.
ننه گلی كه خوابید سوگلی یادش افتاد كه باید روسری اش را برای مهمانی فردا بشوید. اما خیلی خوابش می آمد. خانم مرغه سوگلی را صدا كرد تا برایش لالایی بخواند و بخواباند. داستان "لالایی" در شبكه رادیویی ...