پدر امید كوچولو توپ تازه ای خریده بود.
او دیگر توپ راه راه قدیمی اش را دوست نداشت. توپ راه راه قل خورد و از در حیاط بیرون رفت. او هر جا می رفت همه با او بازی می كردند. توپ دوستان زیادی پیدا كرده بود ...