یك تنگ بلور در یك فروشگاه نشسته بود. او خیلی غمگین بود.
هیچكس توجهی به تنگ بلور نمی كرد. او احساس تنهایی می كرد. یك روز یك دختركوچولو با مادرش وارد فروشگاه شد. او نگاه كرد و نگاه كرد تا چشمش به تنگ بلور افتاد. دخترك از تنگ بلور خیلی خوشش آمده بود ... ...