حنا كوچولو یك نقاش خوب بود و نقاشی های قشنگی می كشید.
یك روز گربه سیاهه به حنا گفت كه برای او یك خانه بزرگ بكشد. و بعد خواست كه حوض و ماهی و پنجره و كلی چیزهای دیگری بكشد. ماهی های قرمز شروع به گریه كردند كه میو خان قصد داره مارو بخوره و تو باید مارو ...