تصنیف عرفانی
نشد یك لحظه از یادت جدا دل زهی دل آفرین دل مرحبا دل ز دستش یك دم آسایش ندارم نمی دانم چه باید كرد با دل ؟ هزاران بار منعش كردم از عشق مگر بر گشت از راه خطا دل به چشمانت مرا دل مبتلا كرد فلاكت ...