آواز در مایه ی دشتی
می زنم هر نفس از دست فراقت فریاد آه اگر ناله ی زارم نرساند به تو باد چه كنم گر نكنم ناله و فریاد و فغان كز فراق تو چنانم كه بد اندیش تو باد روز و شب غصه و خون می خورم و چون نخورم چون ز دیدار ...