ننه جان مهربان خانه ی قشنگی داشت. گوشه حیاط خانه اش یك نردبان بازیگوش داشت.
نردبان، آرام و قرار نداشت. یك روز ننه جان داشت بازار می رفت. او به نردبان گفت: مواظب خانه باش تا برگردم. هنوز از در خانه بیرون نرفته بود كه نردبان بالا و پایین پرید و كلاغه را صدا كرد. او از كلاغه ...