یك روز بابابزرگ مهربان از نانوایی نان خرید اما دستش لرزید و نان به زمین افتاد.
كلاغه نان را دید و كمی از آن را برای بچه هایش برد. تكه نان خیلی خوشحال شد كه به بچه های كلاغ رسیده است. خانم گربه هم از راه رسید و كمی از تكه نان را برای بچه هایش برد ..