زبل خان در خانه نشسته بود ونقشه می كشید كه هر روز به یك نفر كمك كند.
زبل خان اول به خاله پیرزن كمك كرد تا به آن طرف خیابان برود. خاله پیرزن هم به او چند تا پرتقال داد. بعد زبل خان به عمو پیر مرد مغازه دار هم در خالی كردن بار كمك كرد. او از كمك كردن به دیگران لذت ...